حکایت خواندنی


گویند شیخ ابو سعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت كعبه رود. با كاروانی همراه شد و چون توانائی پرداخت برای خریدن حیوانی جهت سوار شدن نداشت پیاده سفر كرده و خدمت دیگران میكرد .
تا در منزلی فرود آمدند و شیخ برای جمع آوری هیزم به اطراف رفت، در زیر درختی مرد ژنده پوشی با حالی پریشان دید و از احوال وی جویا شد و دریافت كه از خجالت اهل و عیال در عدم كسب روزی به اینجا پناه آورده است و یک هفته است كه خود و خانواده اش در گرسنگی بسر میبرند.
چند درهم اندوخته خود را به وی داد و گفت : برو . مرد بینوا گفت : مرا رضایت نیست تو در سفر حج در سختی باشی تا من برای فرزندانم توشه ای ببرم . شیخ گفت : حج من ، تو بودی و اگر هفت بار گرد تو طواف كنم بهتر از آن است که هفتاد بار زیارت آن بنا كنم .

کعبه را گفتم تو از خاکی من از خاک – چرا باید به دورت من بگردم
ندا آمد تو با پا آمدی باید بگردی – برو با دل بیا تا من بگردم

  • 4 stars
    نظر از: مدرسه علمیه الزهرا شهرستان قروه
    1392/02/02 @ 11:41:38 ق.ظ

    مدرسه علمیه الزهرا شهرستان قروه [عضو] 

    سلام مطلب جالبی بود استفاده کردیم. به وبلاگمون سر بزنید.

  • نظر از: رحیمی
    1392/02/02 @ 12:43:15 ق.ظ

    رحیمی [عضو] 

    دوستان گلم موفق باشید.

  • نظر از: الزهراء(سلام الله علیها)
    1392/02/01 @ 07:51:38 ب.ظ

    الزهراء(سلام الله علیها) [عضو] 

    سلام عليكم
    خوش حال ميشم به وبلاگ ماهم سري بزنيد:)
    التماس دعاي فرج+شهادت

نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.