خوش آمدید
مدرسه علمیه الزهرا المرضیه سلام الله علیها
بیرق سیاه (1)
چهارشنبه 91/05/18
امشب تمام شهر با تو خداحافظی می کنند
امشب پرندگان و مرغابیان پرهایشان را بر سر راه می کشند، صدا می کنند، ردایتان را می کشند تا شاید، تا شاید از رفتن منصرفتان کنند.
ماه امشب پشت ابرها پنهان شده تا شاید راه را گم کنید و به مسجد نروید
نخل های نخلستان امشب سر بر هم فرو آورده و مویه می کنند
چاه بی قراری می کند
امشب کوچه های شهر جوری نگاهت می کنند که گویی هرگز دیگر از آن ها عبور نخواهی کرد
کاسه های شیر همه اماده اند
آری
آری مولا جان
امشب همان کسی انتظار تو را در مسجد می کشد که سال ها پیش وعده اش را داده بودی
او منتظر است
او منتظر است با شمشیری زهر آگین…
* تلاوت اذان در گوش یک نوزاد در پرواز تهران-مشهد
چهارشنبه 91/05/18
در یکی از سفرهای معظمله به مشهد مقدس بود که آقا از تیم همراهشان خواستند ممانعتی برای کسانی که می خواهند ایشان را ببینند، ایجاد نشود.
اشتیاق مسافران برای دیدار باعث شد تا حضرت آقا تا پایان سفر حتی فرصت برای نوشیدن یک استکان چای هم نداشته باشند.
در همین پرواز بود که یک زوج جوان فرزندشان را که تازه متولد شده بود خدمت آقا آورده و ایشان نیز در گوش کودک اذان گفتند. چند نفر لبنانی هم در این پرواز حضور داشتند که توانستند با آقا دیدار و گفتوگو کنند.
در یکی دیگر از سفرها خانمی حدود 40ساله به همراه مادر 70 سالهاش به فاصله دو سه ردیف صندلی با آقا نشسته بودند.
با شروع پرواز، دختر آن خانم به او گفت که چند ردیف جلوتر از ما، آقای خامنه ای نشسته اند.
مادر که باورش نشده بود، گفت آقا که با هواپیمای معمولی سفر نمیکنند و پس از اینکه از حرف های دخترش قانع نشد، برگشت از من که لباس نظامی به تن داشتم سؤال کرد و گفت: واقعا ایشان آقای خامنهای هستند؟ من هم گفتم بله.
باز پرسید: آن خانمی که پشت سر ایشان نشسته، همسرشان است؟ مجددا گفتم بله.
بعد اجازه خواست تا برود و با همسر آقا چند کلمهای صحبت کند. میگفت میخواهم کمی با ایشان در مورد مشکلات پیری و بیماری که دارم درد دل کنم.
منبع:مشرق نیوز