
بیرق سیاه (1)
امشب تمام شهر با تو خداحافظی می کنند
امشب پرندگان و مرغابیان پرهایشان را بر سر راه می کشند، صدا می کنند، ردایتان را می کشند تا شاید، تا شاید از رفتن منصرفتان کنند.
ماه امشب پشت ابرها پنهان شده تا شاید راه را گم کنید و به مسجد نروید
نخل های نخلستان امشب سر بر هم فرو آورده و مویه می کنند
چاه بی قراری می کند
امشب کوچه های شهر جوری نگاهت می کنند که گویی هرگز دیگر از آن ها عبور نخواهی کرد
کاسه های شیر همه اماده اند
آری
آری مولا جان
امشب همان کسی انتظار تو را در مسجد می کشد که سال ها پیش وعده اش را داده بودی
او منتظر است
او منتظر است با شمشیری زهر آگین…
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط صدرارحامی در 1391/05/18 ساعت 01:24:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
1391/05/19 @ 11:43:17 ق.ظ
الزهراء(سلام الله علیها) [عضو]
سحر بود و علی بود و خدا بود
نان در سجده از عالم رها بود
به شمشیری نمازش را شکستند
کلام دلنوازش را گسستند
درخت عدل را از ریشه کندند
عدالت را به ظلم از پا فکندند
کجا کار علی پایان پذیرد؟
مگر ممکن بود تقوی بمیرد؟
ایام شهادت مولای متقیان تسلیت؛ التماس دعا
1391/05/19 @ 10:25:44 ق.ظ
موسسه آموزش عالی حوزوی معصومیه (خواهران) [عضو]
یک عمر تماشای دری خون آلود / یاد آوری حادثه ای سرخ و کبود
کم کم به علی بال پریدن میداد / ای تیغ نیازی به حضور تو نبود . . .
شهادت امام علی (ع)تسلیت باد
التماس دعا