خوش آمدید

مدرسه علمیه الزهرا المرضیه سلام الله علیها

یا حجّة الله علی خلقه

—«(بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيم وَ بِه ذِکرِ الحُجَّةِ بنِ الحَسَنِ العَسکَري)»—

یا مهدی جان(عجّ) ، پروردگارمان ، فرجت را برساند ، ما مانده ایم و آواره چون تو و طرید باز هم مانند تو
طوفان بلاها ما و شما را گرفته است ، در دل ندانم چه کنم جز دعوت و بر سینه گذرد نام تو ای شاه من
این بار باز هم سینه را سپر و چشم ها را غسل با زخم زبان ها می دهیم ، بگذار بگویند به دروغ حجّتی اند …
ما که نیستیم و ولی عاشقت هستیم و تا پایان عمر سعی می کنیم در ره تو بمانیم تو ما را ثابت قدم دار
ای بهترین پدر دنیا

عجّل الله تعالی فرجک الشریف فی هذا السنة


«اَللهُّمَ عَجِّل فَرَجَ مَولانا اَلاِمامِ الهاديِ المَهدي اَلقائِمُ بِاَمرِک وَجعَل الفَرَجَه في هذَا السِنَةِ وَ سَهِّل مَخرَجَه وَ جَعَلَنا مِن خَيرٍ اَنصارِه ي وَ اَعوانِه ي وَ الذّابينَ عَنه وَ المُسارِعينَ اِلَيه في قَضآءِ حَوائِجِه وَالمُمتَثِلينَ لِأَوامِرِه وَالمُحامينَ عَنه وَالسّابِقينَ اِلي اِرادَتِه والمُستَشهَدينَ بَينَ يَدَيه وَ مُحِبّينِه ي وَ شيعَتِه ي»
- آماده ي ظهورش -




از خدا بترس ای ریش دراز


روزى مأمون برای تضعیف و بدنام نمودن امام جواد علیه السلام به مأمورین خود دستور داد تا امام علیه السلام را احضار نمایند؛ و از طرفى دیگر نیز دویست كنیز زیبا را دستور داد تا خود را آرایش ‍ كردند و به دست هر یك ظرفى از جواهرات داد، كه هنگام نشستن حضرت جوادالائمّه علیه السلام در جایگاه مخصوص خود، بیایند و حضرت را متوجّه خود سازند.

وقتى مجلس مهیّا شد و زن ها با آن شیوه و شكل خاصّ وارد شدند، حضرت كوچك ترین توجّهى به آنها نكرد. چند روزى بعد از آن ، مأمون شخصى به نام مخارق - كه نوازنده و خواننده و به عبارت دیگر دلقك بود و ریش بسیار بلندى داشت - را به حضور خود فرا خواند.

هنگامى كه مخارق نزد مأمون قرار گرفت او را مخاطب قرار داد و گفت : اى خلیفه! هر مشكلى را كه در رابطه با مسائل دنیوى داشته باشى ، حلّ خواهم كرد.

آن مجلس ساعتى به همین منوال سپرى گشت و حضرت بدون كمترین توجّهى سر مبارك خویش را پائین انداخته بود و كوچك ترین نگاه و اعتنائى به آن ها نمى كرد.

امام لحظه‌ای سر بلند کرد و نگاه مبارکش را به سوی آن دلقك نوازنده برگرداند و فرمود:

« اتّق اللّه یاذالعثنون » از خدا بترس ای ریش دراز .

ناگهان دستان مخارق لرزید و چهره‌اش دگرگون شد. آلت موسیقى از دستش بر زمین افتاد و دستانش از حرکت بازایستاد و نتوانست تکانی به دستانش بدهد.

مخارق به گوشه‌ای افتاده بود و می‌نالید. مأمون از جای برخاست و با قدم‌های لرزان به سمت وی رفت. مخارق هنوز داشت می‌لرزید. مأمون پرسید: بگو ببینم چه اتفاقی افتاد که تو را این چنین دگرگون کرد؟!

مخارق آب دهانش را فرو داد. رنگ بر چهره نداشت. از به یادآوردن آن لحظه، تمامی وجودش لرزید. با پریشانی گفت: آن هنگام که محمد بن علی به من بانگ زد، از هیبت و شکوهش چنان ترسیدم که دست هایم از حركت باز ایستادند و این چنین شدم.


رسيدن به خدا در اعماق زمين!

مقني بود،چاه و قنات ميكَند،ابزار كارش يك بيل و كلنگ كوچكي بود ،ساعتها در اعماق زمين چاه ها و قنات هاي فراواني را براي رسيدن به آب حفر ميكرد،يك روز رفتم پيشش،از او پرسيدم از اين ضربات و حركات تكراري ، كلنگ زدن براين خاك خسته نميشوي؟برايت ملال اور نيست؟
پاسخ او مثل رعد و برق بود برايم!،گفت :شوق رسيدن به آب اين ضربات تكراري را برايم قابل تحمل ميكند!،وقتي هم كه به آب رسيدم به دنبال استفاده از هستم،…
نماز خواندن ها و عبادت ها هم حالتي مثل كلنگ زدن اين چاه كن دارد،به ظاهر تكراري هستند،حركات و اذكاري كه يك عمر تكرار ميشوند، ولي شوق رسيدن به خدا باطن اين تكرارها را عوض ميكند،يك نشاط و روحيه ي تازگي در اين روزمرگي ها ميدمد!،وقتي هم كه به خدا رسيد،تازه كارش براي لذت بردن از خدا شروع ميشود!

 

آنهايي كه در روزمرگي نماز و تكراري بودن عبادات گير كرده اند هرگز از لذت رسيدن به آب بهره نخواهند برد!،يك چاه كَن وقتي به اب نرسيد مسيرش را عوض ميكند!،چاه كَن ها در عمق زمين اگر كوچكترين نَم و رگه اي از آب را ببينند با ولع وصف ناپذيري دنبال ان را ميگيرند…!