خوش آمدید
مدرسه علمیه الزهرا المرضیه سلام الله علیها
اولین زائر کربلا
چهارشنبه 90/10/14
عطیه بن سعد بن جناده عونی نقل می کند که :
او به همراه جابربن عبدالله انصاری این صحابه نابینا به جهت زیارت قبر حضرت حسین (ع) حرکت کرد . مدتی گذشت و به کربلا رسیدند ، جابر کنار فرات غسل کرد و خود را معطر ساخت و به کمک عطیه خود را به قبر امام حسین (ع) رسانید و دست بر آن نهاد و از شدت اندوه از هوش رفت . عطیه آبی آورد و بر سر و رویش ریخت تا به هوش آمد . آنگاه نالید یا حسین ! ، یا حسین ! ، آیا دوست پاسخ دوست خود را نمی دهد ؟ ….
چگونه جوابم دهی حال آنکه رگ های گردنت بریده و بین سر و بدنت جدایی افتاده . شهادت می دهم که تو فرزند خیرالنبیین و پسر سید المومنین و فرزند هم پیمان تقوا و سبیل هدی و خامس اصحاب کسا و پسر سید اوصیا و فرزند فاطمه سرور زنان جهانی .
و چگونه چنین نباشی حال آنکه پرورش داده تو را سید المرسلین و در کنار متقین پرورش یافته ای و از پستان ایمان شیر نوشیده ای و بوسیله اسلام از شیر گرفته شده ای ، تو پاک و مطهر بودی در زندگی و مرگ .
به یقین دل های مومنین ناخوش و پریشان است در فراق تو در حالیکه بی تردید تو در حالی نیکو هستی پس سلام خدا و خوشنودی او بر تو باد .
آنگاه ادامه داد به خدایی که محمد (ص) را به پیامبری برگزید سوگند که ما نیز با شما همراه و شریک بودیم در آنچه شما داخل گشتید .
عطیه می گوید من پرسیدم چگونه ما هم با ایشان شرکت کرده بودیم در حالیکه ما نه در سرزمینی پای نهادیم و نه از کوهی بالا رفتیم و نه شمشیری زدیم حال آنکه اینان بین سرها و بدن هایشان جدایی افتاده و فرزندانشان یتیم و زنانشان بیوه گشته اند ؟
جابر پاسخ داد ای عطیه از حبیب خود رسول خدا (ص) شنیدم هر کس گروهی را دوست بدارد با آنان محشور می شود و هر کس عمل قومی را تایید کند در آن عمل شریک می گردد ، پس سوگند به خدایی که محمد را برانگیخت نیت من و یارانم بر همان چیزی بود که بر حسین (ع) و یارانش گذشت .
بعد از آن جابر از من خواست او را به سمت خانه های کوفه ببرم و در بین راه به من گفت من گمان می کنم دیگر بعد از این سفر تو را نبینم پس اجازه بده تو را سفارشی نمایم و آن اینکه دشمنان آل محمد (ص) را مادام که بر این دشمنی باقی اند ، دشمن دار اگر چه به ظاهر اهل روزه گرفتن و نماز خواندن باشند و با دوستداران آل محمد (ص) مدارا کن اگر چه یک پای ایشان در بسیاری از گناهان بلغزد و پای دیگرشان در دوستی آنان ثابت قدم باشد زیرا یقینا دوستان ایشان به بهشت روانه می گردد و دشمنانشان به دوزخ .
یک حدیث فیس بوکی برای ایرانیها
دوشنبه 90/09/28
توی فیس بوک که سیر میکنی، نمونههای فراوانی را میبینی که این روزها به نام حدیث و روایت نقل میشوند تا نشان بدهند اسلام، مکتب خرافی و دین عربهاست.
نمونه زیر، مشتی از خروارهاست که این روزها با ایمیل و اس اماس دست به دست میشود؛ و در این روزگار ما چه بسیارند ذهنهای شکاک و پر تردید درباره دینداری و دلهای فراری از دین که دل به این روایات فیس بوکی میبندند.
از مدتی پیش حدیثی از امام حسین(علیه السلام) در صفحات فیس بوک نقل میشود که مثلاً متن حدیث را هم برای مستند و متقن بودنش، اسکن کردهاند تا به شما بگویند مو، لای درز کارشان نمیرود.
نوشتهاند: ” ما از تبار قریش هستیم و هواخواهان ما عرب و دشمنان ما ایرانیها هستند. روشن است که هر عربی از هر ایرانی بهتر و بالاتر و هر ایرانی از دشمنان ما هم بدتر است. ایرانی هارا باید دستگیر کرد و به مدینه آورد، زنانشان را بفروش رسانید و مردانشان را به بردگی و غلامی اعراب گماشت.”
حسین بن علی، امام سوم شیعیان، سفینه البحار و مدینه الاحکام و الاثار، نوشته حاج شیخ عباس قمی، صفحه 164. “
معنای سخن امام صادق این است که : “ما بنیهاشم و کسانی که پیرو ما هستند، اهل شفافیت و فهم و فصاحت هستند و دشمنان ما اهل ابهام و گنگی.
ادامه »
نمونه ای از دروغ هایی در مورد مصیبت های امام حسین ع
دوشنبه 90/09/28
شهید مطهری در کتاب حماسه حسینی اینگونه بیان میکنند:
يكى از قضايايى كه همه ما شنيدهايم [اين است كه] راجع به روابط حضرت ابوالفضل و حضرت سيدالشهداء مىگويند: روزى اميرالمؤمنين على عليه السلام در بالاى منبر بود و خطبه مىخواند. امام حسين عليه السلام فرمود: من تشنهام، آب مىخواهم، حضرت فرمود: كسى براى فرزندم آب بياورد. اول كسى كه از جا برخاست، كودكى بود كه همان حضرت ابوالفضل العباس بود. ايشان رفتند و از مادرشان يك كاسه آب گرفتند و آمدند (آنهم با چه طول و تفصيلى). در حالى وارد شد كه [آن را] روى سرش گرفته بود و آب هم مىريخت. اميرالمؤمنين على عليه السلام چشمشان كه به اين منظره افتاد، اشكشان جارى شد. به آقا عرض كردند: آقا شما چرا گريه مىكنيد؟ فرمود: بله، قضاياى كربلا يادم افتاد. معلوم است كه اين گريز به كجاها منتهى مىشود.
حاجى نورى در اينجا بحث عالىاى دارد، مىگويد: شما مىگوييد على در بالاى منبر بود و خطبه مىخواند. على فقط در زمان خلافتش بود كه منبر مىرفت و خطبه مىخواند، پس در كوفه بوده است. خلافت حضرت امير در كوفه در چه سالى بود؟ بين سال 36 و 41. در آنوقت امام حسين در چه سنى بود؟ مردى بود تقريباً 33 ساله.
مىگويد: آيا اصلا اين حرف معقول است كه يك مرد 33 ساله در حالى كه پدرش دارد مردم را موعظه مىكند، خطابه مىخواند، يكدفعه وسط خطابه بدود: آقا من تشنهام، آب مىخواهم؟! اگر يك آدم معمولى اين كار را بكند، مىگوييد: چه آدم بىادب بى تربيتى است! و تازه حضرت ابوالفضل در آن وقت كودك نبوده، يك جوان در حدود پانزده ساله بوده است.
يك چنين جعلى، تحريفى [كردند.] حالا غير از موضوع دروغ بودنش، از نظر ارزش آيا اين شأن امام حسين را بالا مىبرد يا پايين مىآورد؟ مسلم است كه پايين مىآورد. يك دروغى به امام نسبت داديم و آبروى امام را برديم، در حالى كه پدرى مثل على دارد حرف مىزند تشنهاش مىشود، طاقت نمىآورد كه جلسه تمام شود، حرف آقا را قطع مىكند: من تشنهام، بگوييد براى من آب بياورند!!!!!