حکایاتی از رهبر عزیز کشورمان
ساده و بی تکلف با خانواده شهید
یك روز سه چهار نفر با یك ماشین آمدند و گفتند: حاج آقا! خودت را آماده كن كه مهمان عزیزی داری! از آنان پرسیدم: چه كسی قرار است بیاید؟ پاسخ شنیدم: رهبر معظم انقلاب. وقتی آقا داخل منزل شدند، شوق دیدار مرا بُهت زده كرده بود.
آقا مرا در آغوش كشیدند و صورتم را بوسیدند، بنده نیز دست ایشان را بوسیدم. آقا داخل اتاق شدند و روی زمین نشستند. ابتدا احوال پرسی كردند و از مشكلات سؤال نمودند. سپس فرمودند: «عكس شهدایتان را بیاورید.» عكسها را برای حضرت آقا آوردم.
ایشان تك تك عكسها را بوسیدند و آنان را روبروی خود گذاشتند و فرمودند: «این شهدا اگر نبودند، ما هم نبودیم. ما هرچه داریم از این شهدا داریم».حدود نیم ساعت در محضر آقا بودیم، وقتی خواستند تشریف ببرند رو به من كردند و فرمودند: «اجازه میخواهیم برویم».
من گفتم: آقا! اجازه ما هم دست شماست. ناگهان متوجه شدم از ایشان پذیرایی نكردهایم! دیدار ایشان آنقدر ما را شوكه كرده بود كه یادمان رفته بود، آقا مهمان ما هستند. با خجالت از ایشان عذرخواهی كردم، اما ایشان پس از لبخندی زیبا فرمودند: «چه اشكالی دارد؟».
آقای مجید شجاعیپور (پدر سه شهید)
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط صدرارحامی در 1391/04/10 ساعت 09:53:50 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
1391/04/10 @ 10:11:22 ق.ظ
الزهراء(سلام الله علیها) [عضو]
عشق یعنی یک خمینی سادگی / عشق یعنی با علی دلدادگی / عشق یعنی لافتی الا علی /عشق یعنی رهبرم سید علی
موفق باشید