داستان هايي از اخلاص مخلصين(3)
يكي از مسائل با اهميت براي طلاب علوم ديني تحصيل اخلاص و پاك سازي و تصفيه ي نيت است. طلبه بايد فقط براي خداوند سبحان گام بردارد و هرگز هدفش رسيدن به مقاصد آلوده ي دنيوي نباشد و از ابتدا فكر مسند يابي، جاه طلبي، نام جويي، رسيدن به مرجعيت، امامت جمعه و جماعت، نمايندگي مجلس، كسب مقامي در جامعه، شهرت، جلب نظر مردم و احترام آنان را از سر خويش بيرون كند و الا نه تنها علمش به حال او سودي نخواهد داشت بلكه با اندوختن بيشتر اصطلاحات و علوم به جهنم نزديك تر مي شود و اسباب بدبختي خود - و در بيشتر اوقات - بدبختي مردم را فراهم مي كند. ضرر عالمان غير مخلص و ضربه هايي كه به پيكر دين فرود آورده اند كم نيست.
تحصيل اخلاص بسي دشوار است و به سادگي نمي توان به آن دست يافت و نيازمند مبارزه ي طولاني و مداوم با نفس، و استقامت است.
محدث قمي
هنگامي كه محدث قمي رحمه الله در مشهد اقامت داشت، ماه رمضاني در مسجد گوهرشاد منبر مي رفت. مرحوم آخوند مولي عباس تربتي-كه از علماي ابرار و روحانيون پارسا بود- از تربت حيدريه، محل اقامت خود، به مشهد آمده بود تا در ماه مبارك رمضان از منبر حاج شيخ عباس قمي استفاده كند. مولي عباس تربتي با محدث قمي سابقه ي دوستي داشت و اين دو با همديگر صميمي بودند. روزي محدث قمي از بالاي منبر چشمش به مولي عباس مي افتد كه در گوشه اي از مجلس پر جمعيت وي نشسته و به سخنان وي گوش مي دهد. همان وقت مي گويد: « اي مردم، آقاي حاج آخوند تشريف دارند از ايشان استفاده كنيد» و - با آن كثرت جمعيت كه براي او آمده بودند و مهياي استماع از وي بودند - از منبر به زير مي آيد و از آخوند مي خواهد كه تا آخر ماه رمضان به جاي ايشان در حضور آن جمعيت منبر برود و در آن ماه ديگر خود منبر نرفت. (22)
محدث قمي براي فرزند بزرگش نقل كرده است كه وقتي كتاب منازل الآخرة را تأليف و چاپ كردم و به قم رسيد، به دست شيخ عبدالرزاق مسئله گو- كه قبل از ظهر در صحن مطهر حضرت معصومه عليها السلام مسئله مي گفت- افتاد. پدرم كربلايي محمدرضا از علاقه مندان شيخ عبدالرزاق بود و هر روز در مجلس او حاضر مي شد. شيخ عبدالرزاق پس از آن روزها منازل الآخره را براي مستمعين مي خواند. روزي پدرم به خانه آمد و گفت: « شيخ عباس، كاش مثل اين مسئله گو مي شدي و مي توانستي منبر بروي و اين كتاب را كه امروز براي ما خواند بخواني!» چند بار خواستم بگويم آن كتاب از تأليفات من است، اما هر بار خودداري كردم و چيزي نگفتم. فقط عرض كردم: دعا بفرماييد خداوند توفيقي مرحمت فرمايد. (23)
پرهيز از مرجعيت
از امام صادق عليه السلام نقل كرده اند:
مَن دَعا الناسَ اِلي نَنفسِهِ و فيهم مَن هو أعلم منه فهو مُبتدعٌ ضالٌ: (24)
كسي كه مردم را به سوي خودش دعوت كند، با اين كه در بين آنان داناتر از او هست، او بدعت گذار و گمراه است.
در سرگذشت سيدبن طاووس آمده است كه او با اين كه شايسته مقام افتا و مرجعيت بود، فتوا صادر نكرد و متصدي مرجعيت نشد.
هم چنين هنگامي كه شاگردان بزرگ شيخ انصاري، پس از درگذشت شيخ، با اصرار فراوان ميرزاي بزرگ شيرازي را وادار به قبول اين مسئوليت كردند، قطرات سرشك برگونه و ريش مباركش جاري شد و سپس سوگند ياد كرد كه « هرگز به ذهنم خطور نكرده بود كه روزي اين مسئوليت عظيم بر دوشم مي آيد. »(25)
عالمان پيشين ما، كه تربيت ديني درستي داشته اند و علم اخلاق و تهذيب نفس مي خوانده و مي دانسته اند، در تصدي مقام هاي ديني، احتياطي عميق معمول مي داشته اند و نه تنها در صدد احراز مقامي و به دست آوردن موقعيتي بر نمي آمده اند؛ بلكه هنگامي هم كه انظار به طور طبيعي متوجه آنان مي شده است رد مي كرده و استنكاف مي ورزيده اند به ويژه در مسئله ي عظيم مرجعيت و قبول مرزباني دين و حفظ نواميس الله.
عالمان نفس كشته و خداشناس و معاد باور شيعه، در تصدي اين مقام احتياط هاي بسيار مي كرده اند، رد مي كرده اند، پنهان مي شده اند تا به هر گونه كه ممكن است اين وظيفه بر دوش اليق واحق و آن كه شايسته تر است و سزاوارتر و تواناتر، قرار گيرد. (26)
در اين جا چند نمونه آورده مي شود.
1. امام خميني
امام از دوران جواني كه به مقام اجتهاد رسيد تا آخر عمر در راه شناساندن خود و به دست آوردن مقام و مسند كوچك ترين گامي بر نداشت و . . . تبليغات شخصي نكرد و اصولا از بساط رياست و مقام و مرجعيت، فرار مي كرد. و هر گاه احساس خطر براي جامعه اسلامي ايشان را وا نمي داشت كه بر اين كاروان دزد زده، قافله سالاري كند، هرگز به اين وادي قدم نمي گذاشت. اجازه ي چاپ و پخش عكس و رساله ي خود را تا روزهاي آغاز نهضت - كه مردم چاپ و پخش كردند-نداد، و از وجوه شرعي صرف چاپ آن نكرد و بودجه ي اولين چاپ رساله ي ايشان از مردم، جمع آوري گرديد، و تا روزي كه در قم مي زيست حتي يك جلد رساله به رايگان در اختيار كسي نگذاشت و اصولاً در منزل ايشان رساله يافت نمي شد. (27)
يكي از همراهان امام در نجف گويد: بعد از وفات مرحوم آية الله حكيم، بلندگوها اعلام كردند كه آقاي حكيم وفات يافت. آن شب امام در نجف پشت بام بودند. يكي از برادران گفت متوجه شدم صداي گريه مي آيد. دقت كردم ديدم امام نشسته و گريه مي كند. روز بعد امام فرمودند: « همه را جمع كنيد و به آنها بگوييد: شما در هيچ مجلسي حق نداريد از من دفاع كنيد و اسم مرا بياوريد گر چه سيلي به گوش مصطفي بزنند و اگر به من فحش هم دادند شما چيزي نگوييد». در همان ايام، افرادي از موصل و كركوك خدمت امام مي آمدند و مي گفتند: ما از چه كسي تقليد كنيم؟ ايشان مي فرمود: « از چه كسي تقليد مي كرديد؟» آنها مي گفتند از آقاي حكيم. امام مي گفتند: « به رأي آقاي حكيم باقي باشيد». (28)
2. شيخ انصاري و سعيد العلماء
صاحب جواهر قدس سره در روزهاي بيماري آخر زندگي اش دستور داد مجلسي تشكيل شود كه همه ي علماي طراز اول نجف اشرف در آن شركت كنند. مجلس مزبور در خدمت صاحب جواهر تشكيل گرديد؛ ولي شيخ انصاري در آن حضور نداشت. صاحب جواهر فرمود: شيخ مرتضي را نيز حاضر كنيد. پس از جست و جو و تفحص ديدند شيخ در گوشه اي از حرم اميرالمؤمنين عليه السلام رو به قبله ايستاده و براي شفاي صاحب جواهر دعا مي كند و از خداوند مي خواهد تا او از بيماري عافيت يابد. پس از اتمام دعا، شيخ را به آن مجلس هدايت كردند.
صاحب جواهر شيخ را بر بالين خود نشاند و دستش را گرفت بر روي قلب خود نهاد و گفت: « اَلانَ طابَ لِيَ المَوتُ؛ اكنون مرگ بر من گواراست». سپس به حاضران فرمود: « اين مرد پس از من مرجع و رهبر شما خواهد بود». بعد رو به شيخ انصاري كرد و گفت: « از احتياطات خود بكاه و بسيار سخت گير مباش، زيرا كه دين اسلام ديني است سهل و آسان».
اين مجلس پايان يافت و طولي نكشيد كه صاحب جواهر به ديار قدس پر كشيد. و اينك نوبت شيخ مرتضي است كه مرجعيت را به عهده بگيرد؛ اما او با اين كه چندين مجتهد مسلم اعلميتش را تصديق كردند (29)، از صدور فتوا و قبول مرجعيت خود داري ورزيد و به سعيد العلماء مازندراني (30) ( در گذشته حدود 1270 ق) كه در ايران به سر مي برد و بيشتر شيخ در كربلا با وي همدرس بود، و در آن هنگام او را بر خود ترجيح مي داد، نامه اي بدين مضمون نوشت:
هنگامي كه شما در كربلا بوديد و با هم از محضر شريف العلماء استفاده مي برديم، استفاده و فهم تو بيشتر از من بود، اينك سزاوار است به نجف بيايي و مرجعيت را عهده دار شوي!
سعيد العلماء در جواب نوشت:
آري، ليكن در مدتي كه من ايران بودم، شما در حوزه مشغول به تدريس و مباحثه بوده ايد ولي من در اين جا گرفتار امور مردم هستم و شما در اين منصب از من سزاوارتريد!
شيخ انصاري، پس از رسيدن جواب نامه به حرم مطهر حضرت علي عليه السلام مشرف شد و از آن امام بزرگ خواست كه وي را در اين امر خطير كمك كند و از لغزش مصون بدارد. (31)
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط صدرارحامی در 1393/07/08 ساعت 10:34:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
1393/07/10 @ 01:26:51 ب.ظ
مرکز تخصصی فقه و اصول النفیسه [عضو]
سلام
خدا قوت
http://nafise-esf-s3.womenhc.com/