دلنوشته/به مناسبت نيمه شعبان
ديروز نيمه شعبان بود:
از يك هفته قبل ديده بودم كه همه مغا زه ها ، خيابانها ، خانه ها شروع كردن به ريسه بستن و پرچم زدن و تدارك پذيرايي با شربت وشيريني، منم لباس پوشيدم و رفتم بيرون و هر چه جلوتر مي رفتم 2 تا احساس تو وجودم حس مي كردم : اول اينكه خيلي خوشحال بودم آخه يه عمر يادم دادن حضرت مهدي (عج) تو همچنين روزي به دنيا اومده و علاوه بر اينكه روي زمين چراغونيه توي آسمونا هم چراغونيه و همه ملائكه شادن.
از اينكه مي ديدم مردم شربت ميدن ، شريني ميدن، هر كسي براي “حجت خدا” نيت كرده و داره يه كاري ميكنه تو پوست خودم نمي گنجيدم راستش خوشحال بودم از مسلمان بودنم ، شيعه اثني عشري بودنم.
ولي احساس دومي كه توي وجودم بود راستشو بگم ناراحتي بود، آخه بعضي جاها مردم به جاي شادي كردني كه مورد تاييد امام زمان باشد ، شادي هايي مي كردن كه موجب خشم خدا و گريه امام زمان مي شد، لباسهايي كه مردم مخصوصا خانم ها پوشيده بودن ، نگاههاي هرزه اي كه از طرف بعضي مرداي مريض انجام مي شد…….
راستشو بگم اين احساس كه آيا امام زمان داره از دست ما مسلمانا و شيعه هاي اثني عشري مي خنده يا گريه مكنه؟ وجودمو آزار مي داد………….
ياد اين شعر افتادم كه مي گه:
من از سرودن شعر ظهور مي ترسم
دوباره بيعتو بعدش عبور مي ترسم
كسي كه با تو بماند آقا ، نيست
براي آمدنت اين جمعه هم مهيا نيست
نوشته شده توسط: خانم زهرا عابدي از طلبه هاي حوزه علميه الزهرا المرضيه (س)
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط صدرارحامی در 1392/04/03 ساعت 12:00:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |