چادر مثل چفیه محافظ من است
آنان چفیه داشتند… من چادر دارم….
من چادر می پوشم، چادر مثل چفیه محافظ من است…
آنان چفیه می بستند تا بسیجی وار بجنگند…من چادر می پوشم تا زهرایی زندگی کنم…
آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی شیمیایی نشود…من چادر می پوشم تا از نفَس های آلوده دور بمانم…
آنان موقع نماز شب با چفیه صورت خود را می پوشاندند تا شناسایی نشوند…من چادر می پوشم تا از نگاه های حرام پوشیده باشم…
آنان چفیه را سجاده می کردند وبه خدا می رسیدند …من با چادرم نماز می خوانم تا به خدا برسم…
آنان با چفیه زخم هایشان را می بستند …من وقتی چادر ی می بینم یاد زخم پهلوی مادرم می افتم…
آنان با چفیه گریه های خود را می پوشاندند… من در مجلس روضه با چادر صورتم را می پوشانم واشک هایم را به چادرم هدیه می دهم…
آنان با چفیه زندگی می کردند… من بدون چادرم نمی توانم زندگی کنم…
آنان سرخی خونشان را به سیاهی چادرم امانت داده اند…
من چادرسیاهم را محکم می پوشم تا امانتدار خوبی برای آنان باشم…
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط صدرارحامی در 1392/01/24 ساعت 09:00:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
1392/01/24 @ 09:25:17 ب.ظ
یادگاری [عضو]
سلام علیکم از اینکه به رسم مهربانی و ادب به من سری زدید ممنون امشب که شب شهادت بی بی دو عالم است خیلی برایمان دعا کنید.
1392/01/24 @ 03:01:51 ب.ظ
مرادی [عضو]
سلام
زیبا بود
موفق باشید
اللهم عجل لولیک الفرج