تقابل غرب با اسلام3
عناوين و برنامه هاى اصلاحات آمريكايى:
دشمن در اين مرحله از تقابل با جمهورى اسلامى ايران با بهره گيرى از عنوان ((اصلاحات )) و ((اصلاح طلبى )) چند هدف مشخص را تعقيب مى كند :
1 - تضعيف ايمان و اعتقادات دينى مردم و حذف دين و رهبرى دينى از حكومت ،
2 - زمينه سازى براى ايجاد يك حكومت و نظام لائيك طرفدار غرب در ايران ،
3 - اعاده سلطه و در نهايت استعمار و استثمار ملّت ايران .
هنگاميكه آمريكا از اصلاحات در ايران سخن مى گويد و براى آن دل مى سوزاند و گريبان چاك مى دهد! منظورش رسيدن به اين اهداف است .
حال ببينيم مصاديق اصلاحات آمريكايى چيست ؟ آمريكائيها از اصلاحات چه چيزى را اراده مى كنند؟
اگر آنچه را كه آمريكايى ها، اروپائيها ، حكومتهاى وابسته به غرب (هم چون اسرائيل ، تركيه و كشورهاى مرتجع منطقه ) جريانهاى ضد انقلاب خارج نشين ، دگر انديشان ، روشنفكران وابسته ، فرصت طلبها و تجديدنظر طلبهاى داخلى در طول اين مدت درباره اصلاحات در ايران گفته اند استخراج و ملاحظه كنيم ، بخوبى مى توان به نيّات آنان و تضادّ اين اصلاحات با امنيّت ملّى پى برد.
از مجموع اظهار نظرهايى كه در طول يك دوره زمانى دو ساله صورت گرفته است حداقل 16 عنوان استخراج شده است ؛ كه مى توان آنها را عناوين و سرفصل برنامه هاى اصلاحات آمريكايى دانست و به شرحى كه خواهيم گفت تمام آنها در مقابل اصلاحات واقعى و در تقابل و تعارض با امنيّت ملّى كشور ما قرار دارند.
اين عناوين عبارتند از :
O حذف دين از عرصه حيات سياسى و اجتماعى كشور
O آزادى و اباحه گرى
O ختم انقلاب و پايان دوران انقلابيگرى
O بركنارى روحانيّت از مصادر امور و حذف نهاد روحانيّت شيعه
O تحديد و حذف ولايت فقيه و رهبرى جامعه
O تغيير قانون اساسى و برخى قوانين موضوعه كشور
O حذف نهادهاى پاسدار حاكميت دينى
O توقف اجراى احكام اسلامى
O الحاق به فرهنگ جهانى (فرهنگ غربى )
O احياى ملى گرايى و بازگشت به سنتهاى ماقبل اسلام
O برقرارى رابطه با آمريكا و همراهى با روند صلح خاورميانه
O ورود سرمايه داران و ش -ركتهاى خارجى و ب -ازكردن درهاى اقتصاد به روى غرب
O اصلاح و رفرم در دين (پروتستانتيزم )
O عمده كردن جريانهاى قومى و اقليّت هاى موجود در كشور
O تغيير نگاه و نگرش نسبت به غرب
O پياده كردن الگوهاى غربى
1 - حذف دين از عرصه حيات سياسى و اجتماعى كشور
يكى از برنامه هاى اصلى اصلاحات از نظر غربى ها و وابستگان آنها، حذف دين از عرصه حيات سياسى و اجتماعى كشور است و به صراحت بيان مى كنند كه دين كارآمدى و صلاحيت لازم را براى اداره امور اجتماع نداشته و حق دخالت در حكومت و سياست را ندارد!
اساسا حركت غرب در جريان رنسانس مبتنى بر اين اصل بود، رنسانس براى جدا سازى و حذف دين از سياست بوقوع پيوست و بعدها دين را از عرصه اجتماع هم خارج كرد و آنچنان كه قرون وسطى دوران باصطلاح حاكميت دين بر مقدرات جامعه بود، دوران بعد از آن كه بدان عصر جديد يا مدرنيته و مدرنيسم مى گويند ، دوران بركنارى دين از عرصه سياست يا سكولاريسم بود كه به لائيسيزم يا لائيسيته كه به معنى نفى گرايشات و سلوك و رفتار دينى است ، منجر شد.
آمريكائيها و هم چنين ضد انقلاب خارج نشين و روشنفكران و عناصر تجديدنظرطلب داخلى نيز با الهام از غرب همين معنى را لكن به زبانهاى مختلف و با ظواهرى آراسته تر بيان مى كنند. آنچه كه در نظريه قبض و بسط تئوريك شريعت بيان مى شود، موضوع نسبى بودن دين ، نظريه صراطهاى مستقيم و قرائتهاى مختلف از دين ، كه طى آن برداشت و تفسير واحد و صحيح از دين نفى مى شود و همه فهم ها و برداشت ها هرچقدر سخيف و سطحى از شريعت ، درست و قابل قبول و قابل احترام جلوه مى كند!
دين را از يك عنصر فعّال اجتماعى و يك پديده مؤ ثّر در صحنه سياست و اجتماع به يك امر شخصى محض ، در حد يك احساس و عاطفه شخصى تبديل مى كند و كاركرد دين را در ايمان محدود كرده و حداكثر ناظر به رابطه شخصى بين فرد و خداى خود مى داند و اينكه دين جامعه را اداره كند ، حكومت تشكيل دهد و براى حكومت تعيين تكليف كند را كاملا رد مى كند.
اوج ضديّت با دين و تقابل با حضور و ظهور اجتماعى دين همان چيزى است كه در قرن نوزدهم اروپا از ماركس نقل شد كه گفته است ((دين افيون توده هاست ))! و رسواتر از آن ، سخن سوپر ماركسيست هاى وطنى است كه بعد از ملاحظه نقش بى بديل دين در برانگيختن توده ها و راه اندازى يك انقلاب عظيم اجتماعى در ايران و بيش از بيست سال اداره پرقدرت يك حكومت با آنهمه مشكلات و دشمنى ها بگويند : ((دين نه فقط افيون توده ها بلكه افيون حكومتها هم هست ))! يعنى دين نه در حكومت و سياست و نه هيچ موضوعى از امور اجتماعى نبايد دخالت كند و حضور داشته باشد. چيزى كه افيون و ترياك است ، صلاحيت باقى ماندن و حق حيات ندارد !؟
حال اگر ما بخواهيم به همين يك توصيه آقايان عمل كنيم ! و دين را از سياست تفكيك و از جامعه حذف كنيم ! اساسا چيزى به عنوان جمهورى اسلامى باقى خواهد ماند كه بخواهيم در باب امنيّت ملّى آن بحث كنيم ؟!
از آنجا كه نظام جمهورى اسلامى بر دو پايه استوار است ؛ يكى راءى و اراده مردم مسلمان و ديگرى شريعت اسلامى ، جمهورى اسلامى با حذف هر يك از اين دو، ديگر معنى نخواهد داشت .
اگر عنصر دين را از حكومت حذف كنيد به يك جمهورى مطلق و لائيك همچون جمهوريهاى غربى و يا نظامهاى بى هويتى كه از غرب تقليد مى كنند خواهيد رسيد كه اين ربطى به ((جمهورى اسلامى نه يك كلمه زياد نه يك كلمه كم )) ندارد و اگر عنصر جمهورى را حذف كنيد به نظامى كه فاقد پايگاه و مقبوليت مردمى است خواهيد رسيد كه ديكتاتورى و استبداد بر آن حاكم خواهد شد.
نظير آنچه كه در تاريخ گذشته ايران وجود داشته است ؛ و لذا اگر دين از حكومتى كه برخاسته از خواست و اراده مردم مسلمان است حذف شود و يا حتى وجود و حضورش كمرنگ شود ، اين به معنى نفى امنيّت ملّى است . مگر نه اينكه تعريف امنيّت ملّى اين بود كه ملّت از تاءمين هدفها، منافع و ارزشهاى حياتى خود مطمئن باشد و هر چيزى كه جامعه را از هدفها و منافع ملّى و ارزشهاى اصوليش باز بدارد تهديد امنيّت ملّى است ؟ چه هدفى مهمتر از حاكميت دين خدا و پاسدارى از نظام دينى و چه ارزشى استوارتر از دين و دين خواهى براى نظام و مردم ما وجود دارد؟
2 - آزادى و اباحه گرى
يكى ديگر از محورهايى كه آمريكاييها و غربيها در مورد اصلاحات در ايران مطرح مى كنند، موضوع فقدان آزادى در ايران و ضرورت وجود آن است ، لكن آزادى كه آنها مى گويند با تلقى و تفسير خودشان كه به معنى اباحه گرى و آزادى ليبراليستى است نه به معنى آزادگى و نرفتن به زير بار ظلم و تسليم ناپذيرى در مقابل قدرتها و حاكميت هاى غيرالهى .
در شرائطى كه اساسا قيام ملّت ما مبتنى بر آزادى خواهى بود و يكى از شعارهاى محورى انقلاب اسلامى ، آزادى از قيد نظامهاى طاغوتى و روابط ظالمانه بوده است و در طول تمام دوران پس از انقلاب نيز از آن به قيمت تحمل سختى ها و مرارتهاى زياد پاسدارى كرده ايم ، نظام ما را به مخالفت با آزادى متّهم مى كنند.
تهییه کنننده:م-زمانی(برگرفته ازسایت اندیشه)
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط صدرارحامی در 1390/06/19 ساعت 12:30:33 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |