خوش آمدید
مدرسه علمیه الزهرا المرضیه سلام الله علیها
داستان توطئه گر نگون وقت
سه شنبه 96/03/30
مردی در اصفهان با عصا به همسرش زد و اتفاقاً در اثر این ضربه از دنیا رفت . مرد که قصد کشتن همسر را نداشت و از طرفی از بستگان او هراسناک بود با شخصی مشورت کرد تا او را کمک فکری دهد تا از این گرفتاری نجات یابد . آن مرد به او پیشنهاد کرد جوان زیبایی را به منزل برده و در کنار آن زن به قتل برسان وقتی بستگان همسرت تو را مورد سؤال قرار دادند بگو این جوان با زوجه ی من مباشرت داشته است و هر دو را کشتم . مرد ساده لوح قبول کرد و جوانی را به منزل آورد و به قتل رساند . وقتی اقوام زن از حادثه ی قتل زوجه اش سؤال کردند آنچه را که از آن مرد در مشورت فرا گرفته بود بیان کرد و بستگان زن قانع شدند و بلکه او را تحسین کردند .مرد حیله گری که در مشورت طرح قتل آن جوان را داده بود ، نزد آن مرد رفت و پرسید آنچه گفتم عمل کردی ؟ پاسخ داد : آری . گفت : ببینم جوانی را که به قتل رسانده ای چه کسی بوده است ؟ همین که نظر کرد دید پسرش را به قتل رسانده است . از این حادثه پریشان شد و خاک بر سر می ریخت . اما کار از کار گذشته بود و فهمید چاهی که کنده است خود در آن افتاده است . ( 1)
چاه نکن بهر کسی اول خودت دوم کسی
امام علی علیه السلام فرموده اند : بدترین انسانها کسی است که مصیبتها و هلاکتها را برای مردم انتخاب می کند . ( 2)
1-منتخب التواریخ ، ص 507
2- غررالحکم
داستان اعتراض به خلقت
دوشنبه 96/03/29
روزی مردی سوسک کوچک بدبو و سیاهی را مشاهده کرد . در فلسفه ی خلقت او فرو رفت که چرا خداوند آن را آفریده است ؟ و از روی اعتراض گفت : خداوند برای چه آن را آفریده است ؟ آیا شکل زیبایی دارد یا از بوی معطری برخوردار است که آن را خلق کرده است ؟ پس از مدتی آن مرد بیمار شد و خداوند او را به زخمی مبتلا کرد که نتوانست آن را مداوا کند . هر دارویی در اختیار داشت مصرف کرد اما بهبودی نیافت ، نزد هر طبیبی رفت معالجه نشد . وقتی اطباء از درمان او عاجز شدند از پذیرش وی خودداری کردند و از درمان خود مأیوس گردید . روزی صدای طبیب دوره گردی را شنید که به معالجه مردم می پرداخت . به اطرافیان خود دستور داد او را بیاورید تا زخم مرا مورد معاینه قرار دهد بلکه بهبودی حاصل کنم . حاضران رفتند و آن طبیب دوره گرد را به منزل آوردند . وقتی طبیب آمد و او را مورد معاینه قرار داد زخم او را شناخت . آنگاه دستور داد یک سوسک کوچک سیاه برای او حاضر کنند. اطرافیان بیمار از درخواست او خندیدند . در اینجا بود که بیمار به یاد سخن اعتراض آمیز خود افتاد که گفته بود : خداوند برای چه این سوسک سیاه بدبو را آفریده است ! آنگاه به حاضران گفت این طبیب ماهری است سخن او را اطاعت کنید و آنچه را می خواهد حاضر نمایید . آنها رفتند و سوسکی را پیدا کرده به نزد طبیب آوردند . او سوسک را کشت و سوزاند تا به خاکستری تبدیل گردید . آنگاه خاکستر آن را روی زخم بیمار گذارد و زخم او به لطف خداوند بهبودی یافت .پس از بهبود از زخم خود گفت : خداوند تعالی خواست به من بفهماند که پست ترین آفریده ها بهترین دارو هاست .
سفینة البحار ، ج 1 ، ص 431