داستان اعتراض به خلقت

روزی مردی سوسک کوچک بدبو و سیاهی را مشاهده کرد . در فلسفه ی خلقت او فرو رفت که چرا خداوند آن را آفریده است ؟ و از روی اعتراض گفت : خداوند برای چه آن را آفریده است ؟ آیا شکل زیبایی دارد یا از بوی معطری برخوردار است که آن را خلق کرده است ؟ پس از مدتی آن مرد بیمار شد و خداوند او را به زخمی مبتلا کرد که نتوانست آن را مداوا کند . هر دارویی در اختیار داشت مصرف کرد اما بهبودی نیافت ، نزد هر طبیبی رفت معالجه نشد . وقتی اطباء از درمان او عاجز شدند از پذیرش وی خودداری کردند و از درمان خود مأیوس گردید . روزی صدای طبیب دوره گردی را شنید که به معالجه مردم می پرداخت . به اطرافیان خود دستور داد او را بیاورید تا زخم مرا مورد معاینه قرار دهد بلکه بهبودی حاصل کنم . حاضران رفتند و آن طبیب دوره گرد را به منزل آوردند . وقتی طبیب آمد و او را مورد معاینه قرار داد زخم او را شناخت . آنگاه دستور داد یک سوسک کوچک سیاه برای او حاضر کنند. اطرافیان بیمار از درخواست او خندیدند . در اینجا بود که بیمار به یاد سخن اعتراض آمیز خود افتاد که گفته بود : خداوند برای چه این سوسک سیاه بدبو را آفریده است ! آنگاه به حاضران گفت این طبیب ماهری است سخن او را اطاعت کنید و آنچه را می خواهد حاضر نمایید . آنها رفتند و سوسکی را پیدا کرده به نزد طبیب آوردند . او سوسک را کشت و سوزاند تا به خاکستری تبدیل گردید . آنگاه خاکستر آن را روی زخم بیمار گذارد و زخم او به لطف خداوند بهبودی یافت .پس از بهبود از زخم خود گفت : خداوند تعالی خواست به من بفهماند که پست ترین آفریده ها بهترین دارو هاست .

سفینة البحار ، ج 1 ، ص 431

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.