ماجرای طلبه شدنم
نوشته: عبدالزهرا (فرهاد) وثوقی
قبلِ نتایج کنکور میگفتن: چون شاید دانشگاه قبول نشه میخواد بره حوزه، بعدِ کنکور که شهر خودمون و رشته مورد نظرمو قبول شدم گفتن: قصد داره بره حوزه تا سربازی نره، یه عدّه میگفتن: رژیم داره برمیگرده همتونو میگیرن میکُشن!!
«من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق»
خیلی از راههایی که تو زندگی جلوی پای ما گذاشته میشه، یک دعوت کننده داره که به طبع، اون مبلّغ و مبشر در نتیجهی پیمودنِ راه سهیم ماست.
الحَمدُلِله در زمان اوج هیجانِ دوره نوجوانی و جوانی، با مبشری آشنا شدیم که در سرنوشت ما خیلی تأثیر داشت. این تأثیر، وجوبِ آوردن حدیث بالا رو اثبات میکنه. یک عده نوجوون که پایبند به فضائل اخلاقی نبودند و از دین و مذهب فقط یه نماز، یه روزه و یه محرّم میشناختند، الآن افرادی معتقد به اصول انسانی و فطریاند، نهایت تلاششون اینه که فردی مفید باشند، به کسی بدی نکنند، توی علم از همه جلوتر باشند و از همه مهمتر اینکه افتخارشونه که بهشون بگن:
- خادم حضرت زهرا-
حالا فکرشو بکنید اگر اون مبشر نمیبود! آیا واقعاً اون بچهها به این راه میاومدند؟ آیا واقعاً ادب الآن رو داشتند؟
آره اون مبلغ کسی نبود غیر از یک سیّد روحانی
حالا که اون بچههای دوره راهنمایی بزرگتر شدند، میخوان ادامه تحصیل بدن، یکیشون شیمی قبول شده، یکی برق، یکی مکانیک، یکی هم معماری
بعضی از اونها این آیه رو با خود زمزمه و نجوی میکردند:
«وَما کانَ الموءمِنونَ لِینفِروا کافَّهً فَلولا نَفَرَ مِن کُلِّ فرقهٍ منهم طائِفَهٌ لِیَتَفقَّهوا فیِ الدین» توبه/122
یعنی : در حال حاضر یعنی اگر کسی علاقه و استعدادی بر علوم دینی داره بهش واجب که بره دنبال آموزش عمیق تعالیم دینی.
حالا اونی که معماری قبول شده بود با وجودی که این رشته رو دوست داشت، ولی علاقه و تمائلش به آیه بالا بیشتر بود.
اما موضوع به این سادگیها طی نشد.
این جور وقتها یه شعری میخونن!!:
الا یا ایّها الساقی ادرکاساً و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
مشکلات دو دسته بود:
دسته اوّل رو میشد با پشتکار و تلاش، ارادت و قناعت تحمل کنی؛ آخه میگفتن اگر رفتی اونجا و خواستی مفید باشی، باید حداقل دوازده سال درس بخونی، میگفتن نباید انتظار زندگی مرفّه داشته باشی، میگفتن محدودیت داری دیگه هرکاری نمیتونی انجام بدی، میگفتن مخالفین هم کم نیستن و شاید موجب اذیّتت بشن. این در شرایطی بود که با چهار سال معماری خوندن، یه مهندس آرشیتکت میشدی که کسی کار به کارت نداشت و بالاخره میتونستی بری تو بازارِکار و حداقل بدون این مشکلات زندگیتو بچرخونی.
ولی این دسته دوم بود که گاهی ناملایمتی میکرد، وقتی مردم حرفتُ نمیفهمیدن، خودشون هم چیزی نمیدونستند و طعنه میزدند. قبلِ نتایج کنکور میگفتن: چون شاید دانشگاه قبول نشه میخواد بره حوزه، بعدِ کنکور که شهر خودمون و رشته مورد نظرمو قبول شدم گفتن: قصد داره بره حوزه تا سربازی نره، یه عدّه میگفتن: رژیم داره برمیگرده همتونو میگیرن میکُشن، عدّهای از اون مثلاً باایمانهای عجیب غریب میگفتن: در روایت آمده که در آخرالزمان بدترین مردم علماء امّتاند، بعضیها هم با یه حالت تعجب جالبی میگفتن: یعنی میخوای آخوند روضهخون بشی؟ از همونایی که کلاه بزرگ رو سرشون دارن؟ یه عدّهای هم چیزای خیلی عجیبتر میپرسیدند که …
بگذریم … هنوز خیلی چیزا مونده. با این شرایط و این حرفها و با جَوّ خانوادگی ما و اطلاعات کم پدر و مادرم از طلبگی، بهشون حق میدادم که نگران باشن، ولی این نگرانی اونها خیلی شدید شده بود. خانواده اصرار داشتند که تو درس دانشگاه رو بخون بعد هرکار دلت خواست انجام بده. ولی این موضوع اصلاً جالب نبود چون اولاً پنج سال از طلبگی عقب میافتادم، درثانی اگر قرار بود پیشه من اسلامشناسی باشه، این دو ربطی به هم نداشتند.
در طول سه ماه کشمکش بین من و خانواده اگر بگم با بیش از دویست نفر مشورت کردم، غلو نکردم. از آیت الله زنجانی بگیرین تا این مشاورههای حاشیه خیابونا.
حالا باید چکار میکردم؟ خودم دوست دارم برم حوزه، پدر و مادرم میگن برو دانشگاه، اگر برم دانشگاه دیگه معلوم نیست که به همین عقیده بمونم یا نه، چه برسه که بخوام بعدِ چهار - پنج سال برگردم برم طلبه بشم، 99% موافق نظر پدر و مادرم 1% هم میگن بزارین هرچی علاقه دار بره. آیت الله زنجانی هم در حضور پدر و مادرم به عنوان یک عالم و مرجع دینی به من گفته بودند:
«این رشتهای که تو علاقهی به تحصیل در آنرا داری، بسیار عالی است. شاید رضایت پدر و مادر برای چنین انتخابی شرط نباشد ولی اگر قرار باشد به جایی برسی، بی رضایت آنها حاصل نمیشود»
میخواستم با حقیقت و قدر خودم آشنا بشم که با شبهای قدر همراه شدم
( مصادف با همون روزهایی که دیگه باید یک گزینه رو انتخاب میکردم) . دیگه واقعاً خودم و آیندمو به عنوان یه انسان مضطر دست امام زمان - علیه السلام - سپرده بودم. خانواده سرسخت مخالف شده بودند، مادرم از شدّت نگرانی مریض شده بود. هیچ راهی جز رفتن به دانشگاه نداشتم. بااینکه کنکور حوزه و ثبت نام رو انجام داده بودم، رفتم و انصراف خودمو اعلام کردم.
دیگه دانشجو شدم، رشته معماری. ولی با خودم عهد کردم بعد از پایان تحصیل برم حوزه و طلبه شَم. شنیده بودم جَو دانشگاه سالم نیست، ولی دیگه نمیدونستم که که اینقدر فاحش و بیپرده زمینه بیاعتقادی مهیّاست. تو یه کلاس، 8 تا پسر بودیم 32 نفر دختر. از این 32 نفر، روز اول ١٠ تا چادری بودن، هفته دوم چادریها 2 نفر شدن که یکیشون به محض ورود به دانشگاه، چادرشو درمیآورد.
جَو طوری بود که اگر خودت اهل بیبندوباری بودی، که همرنگ میشدی ولی اگر به کسی کار نداشتی و سرت تو لاک خودت بود، اونا نسبت به تو بیکار نمیموندن. اونجا مثل راهنمایی و دبیرستان نیست، یعنی خیلی راحتتر میتونی نسبت به عقائدت کماهمیت یا بیاهمیت بشی.
تاحالا هیچ گروهی منو بخاطر نماز خوندن مسخره نکرده بودن که اونجا این کار رو میکردند؛ یه دانشکده که حداقل هزار نفر جمعیت داشت حداکثر ١٠٠ نفر بودن که نمازاشونو میخوندن.
واقعاً برای یه انسان معتقد، تحمّل این شرایط سخته، در حالی که یه عدّه فقط برای رفتن تو همچی جوّی میرن دانشگاه.
«البته - خیلی از بچه مذهبیهای ما با وجود ایمان و اعتقاد کامل به مسائل دینی، یا علاقهای به تحصیل پیشرفته علوم دینی ندارند و یا اصلاً استعداد درک این علوم را در خودشون پیدا نمیکنند، بلکه مفید بودنشونو در حرفهی دیگری میبینند. حالا با توجه به جَو دانشگاههای ما، این افراد هم باید خیلی مراقب خودشان [باشند].
ولی اون کسیکه هم استعداد و هم علاقه به این علوم رو در خودش حس میکنه، اگه نره دنبالش نه تنها به خودش خیانت کرده بلکه در انجام یک وظیفه عقلی و دینی هم کوتاهی کرده.»
یادتون هست گفتم شبهای قدر که دیگه مضطر شده بودم چیکار کردم؟
به من چی گذشت و چه اتفاقهایی افتاد … بماند، فقط همین قدر که الحمدُلله قبل از اینکه دیر بشه رضایت پدر و مادرم جلب شد ، من از دانشگاه انصراف دادم و برگشتم حوزه.
نوشتههای بالا مربوط به همون روزی هست که از دانشگاه انصراف دادم. الآن که این مطالب رو اضافه میکنم مدتی گذشته و من به عنوان طلبه رسمی پذیرفته شدم، بازهم خدا رو شکر میکنم که اولاً به همچین موضوعی علاقه داشتم، ثانیاً به دنبال علاقم رفتم
حوزه یعنی مرکز اسلامشناسی، به کسیکه از این مرکز فارغ التحصیل میشه میگن: اسلامشناس. حوزه ازلحاظ آموزشی و تربیتی چند نقطه قوت نسبت به سائر مراکز آموزشی داره:
اینکه در حوزه، افراد با یک عقیده برای رسیدن به هدف تلاش میکنند پس خیلی صمیمانهتر و با آرامش بیشتری قادر به ادامه مسیر هستند. مسأله دیگر گستردهتر بودن دروس حوزوی است. برای همین در بین طلاب، کمتر از دوازده سال درس خواندن مطلب مذمومی تلقی میشود و نکته دیگر اینکه در حوزه همراه مطالعه و دقت در علوم، تهذیب و پایبندی به اصول الهی موجب رشد و تعالی خواهد بود.
منبع: وبلاگ طلبگی و هزار و یک …
تنظیم: محسن تهرانی - بخش حوزه علمیه تبیان
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط صدرارحامی در 1393/06/22 ساعت 02:09:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |