هشتم ربیع الثانی تا هشتم ربیع الاول قسمت دوم
n lang="FA">به طور كلى دوران عمر 29 ساله امام حسن عسكرى علیه السلام به سه دوره تقسيممىگردد : دوره اول 13 سال است كه زندگى آن حضرت در مدينه گذشت . دوره دوم 10 سال در سامرا قبل از امامت .
دوره سوم نزديك 6 سال امامت آن حضرت مىباشد . دوره امامت حضرت عسكرى علیه السلام با قدرت ظاهرى بنى عباس رو در روى بود . خلفايى كه به تقليد هارون در نشان دادن نيروى خود بلندپروازيهايى داشتند . امام حسن عسكرى علیه السلام از شش سال دوران اقامتش ، سه سال را در زندان گذرانيد . زندانبان آن حضرت صالح بن وصيف دو غلام ستمكار را بر امام گماشته
بود ، تا بتواند آن حضرت را - به وسيله آن دو غلام - آزار بيشترى دهد ، اما آن دو غلام كه خود از نزديك ناظر حال و حركات امام بودند تحت تأثير آن امام بزرگوار قرار گرفته به صلاح و خوش رفتارى گراييده بودند . وقتى از اين غلامان جوياى حال امام شدند ، مىگفتند اين زندانى روزها روزهدار است و شبها تا بامداد به عبادت و راز و نياز با معبود خود سرگرم است و با كسى سخن نمىگويد .
عبيدالله خاقان وزير معتمد عباسى با همه غرورى كه داشت وقتى با حضرت عسكرى ملاقات مىكرد به احترام آن حضرت برمىخاست ، و آن حضرت را بر مسند خود مىنشانيد . پيوسته مىگفت : در سامره كسى را مانند آن حضرت نديدهام ، وى زاهدترين و داناترين مردم روزگار است . پسر عبيدالله خاقان مىگفت : من پيوسته احوال آن حضرت را از مردم مىپرسيدم . مردم را نسبت به او متواضع مىيافتم . مىديدم همه مردم به بزرگواريش معترفند و دوستدار او مىباشند . با آنكه امام علیه السلام جز با خواص شيعيان خود آميزش نمىفرمود ، دستگاه خلافت عباسى براى حفظ آرامش خلافت خود بيشتر اوقات ، آن حضرت را زندانى و ممنوع از معاشرت داشت .
” از جمله مسائل روزگار امام حسن عسكرى علیه السلام يكى نيز اين بود كه از طرف خلافت وقت ، اموال و اوقات شيعه ، به دست كسانى سپرده مىشد كه دشمن آل محمد صلی الله علیه و آله وسلم و جريانهاى شيعى بودند ، تا بدين گونه بنيه مالى نهضت تقويت نشود .
چنانكه نوشتهاند كه احمد بن عبيدالله بن خاقان از جانب خلفا ، والى اوقاف و صدقات بود در قم ، و او نسبت به اهل بيت رسالت ، نهايت مرتبه عداوت را داشت ” . ” نيز اصحاب امام حسن عسكرى ، متفرق بودند و امكان تمركز براى آنان نبود ، كسانى چون ابوعلى احمد بن اسحاق اشعرى در قم و ابوسهل اسماعيل نوبختى در بغداد مىزيستند ، فشار و مراقبتى كه دستگاه خلافت عباسى ، پس از شهادت حضرت رضا علیه السلام معمول داشت ، چنان دامن گسترده بود كه جناح مقابل را با سختترين نوع درگيرى واداشته بود . اين جناح نيز طبق ايمان به حق و دعوت به
اصول عدالت كلى ، اين همه سختى را تحمل مىكرد ، و لحظهاى از حراست ( و نگهبانى ) موضع غفلت نمىكرد ” .
اينكه گفتيم : حضرت هادى علیه السلام و حضرت امام حسن عسكرى علیه السلام هم از سوى دستگاه خلافت تحت مراقبت شديد و ممنوع از ملاقات با مردم بودند و هم امامان بزرگوار ما - جز با ياران خاص و كسانى كه براى حل مشكلات زندگى مادى و دينى خود به آنها مراجعه مىنمودند - كمتر معاشرت مىكردند به جهت آن بود كه دوران غيبت حضرت مهدى علیه السلام نزديك بود ، و مردم مىبايست كمكم بدان خو گيرند ، و جهت سياسى و حل مشكلات خود را از اصحاب خاص كه پرچمداران مرزهاى مذهبى بودند بخواهند ، و پيش آمدن دوران غيبت در نظر آنان عجيب نيايد . بارى ، امام حسنعسكرى علیه السلام بيش از 29 سال عمر نكرد ولى در مدت شش سال امامت و رياست روحانى اسلامى ، آثار مهمى از تفسير قرآن و نشر احكام و بيان مسائل فقهى و جهت دادن به حركت انقلابى شيعيانى كه از راههاى دور براى كسب فيض به محضر امام علیه السلام مىرسيدند بر جاى گذاشت .
در زمان امام يازدهم تعليمات عاليه قرآنى و نشر احكام الهى و مناظرات كلامى جنبش علمى خاصى را تجديد كرد ، و فرهنگ شيعى - كه تا آن زمان شناخته شده بود - در رشتههاى ديگر نيز مانند فلسفه و كلام باعث ظهور مردان بزرگى چون يعقوب بن اسحاق كندى ، كه خود معاصر امام حسن عسكرى بود و تحت تعليمات آن امام ، گرديد .
در قدرت علمى امام علیه السلام - كه از سرچشمه زلال ولايت و اهل بيت عصمت مايه گرفته بود - نكتهها گفتهاند . از جمله : همين يعقوب بن اسحاق كندى فيلسوف بزرگ عرب كه دانشمند معروف ايرانى ابونصر فارابى شاگرد مكتب وى بوده است ، در مناظره با آن حضرت درمانده گشت و كتابى را كه بر رد قرآن نوشته بود سوزانيد و بعدها از دوستداران و در صف پيروان آن حضرت درآمد .
شهادت امام حسن عسكرى علیه السلام
شهادت آن حضرت را روز جمعه هشتم ماه ربيع الاول سال 260 هجرى نوشتهاند .در كيفيت وفات آن امام بزرگوار آمده است : فرزند عبيدالله بن خاقان گويد روزى براى پدرم ( كه وزير معتمد عباسى بود ) خبر آوردند كه ابن الرضا - يعنى حضرت امام حسن عسكرى - رنجور شده ، پدرم به سرعت تمام نزد خليفه رفت و خبر را به خليفه داد . خليفه پنج نفر از معتمدان و مخصوصان خود را با او همراه كرد . يكى از ايشان نحرير خادم بود كه از محرمان خاص خليفه بود ، امر كرد ايشان را كه پيوسته ملازم خانه آن حضرت باشند ، و بر احوال آن حضرت مطلع گردند . و طبيبى را مقرر كرد كه هر بامداد و پسين نزد آن حضرت برود ، و از احوال او آگاه شود . بعد از دو روز براى پدرم خبر آوردند كه مرض آن حضرت سخت شده است ، و ضعف بر او مستولى گرديده . پس بامداد سوار شد ، نزد آن حضرت رفت و اطبا را - كه عموما اطباى مسيحى و يهودى در آن زمان بودند - امر كرد كه از خدمت آن حضرت دور نشوند و قاضى القضات ( داور داوران ) را طلبيد و گفت ده نفر از علماى مشهور را حاضر گردان كه پيوسته نزد آن حضرت باشند . و اين كارها را براى آن مىكردند كه آن زهرى كه به آن حضرت داده بودند بر مردم معلوم نشود و نزد مردم ظاهر سازند كه آن حضرت به مرگ خود از دنيا رفته ، پيوسته ايشان ملازم خانه آن حضرت بودند تا آنكه بعد از گذشت چند روز از ماه ربيع الاول سال 260 ه . ق آن امام مظلوم در سن 29 سالگى از دار فانى به سراى باقى رحلت نمود . بعد از آن خليفه متوجه تفحص و تجسس فرزند حضرت شد ، زيرا شنيده بود كه فرزند آن حضرت بر عالم مستولى خواهد شد ، و اهل باطل را منقرض خواهد كرد … تا دو سالتفحص احوال او مىكردند … .
اين جستجوها و پژوهشها نتيجه هراسى بود كه معتصم عباسى و خلفاى قبل و بعد از او - از طريق روايات مورد اعتمادى كه به حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم مىپيوست ، شنيده بودند كه از نرگس خاتون و حضرت امام حسن عسكرى فرزندى پاك گهر ملقب به مهدى آخر الزمان - همنام با رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم ولادت خواهد يافت و تخت ستمگران را واژگون و به سلطه و سلطنت آنها خاتمه خواهد داد . بدين جهت به بهانههاى مختلف در خانه حضرت عسكرى علیه السلام رفت و آمد بسيار مىكردند ، و جستجو مىنمودند تا از آن فرزند گرامى اثرى بيابند و او را نابود سازند .
به راستى داستان نمرود و فرعون در ظهور حضرت ابراهيم علیه السلام و حضرت موسى علیه السلام تكرار مىشد . حتى قابلههايى را گماشته بودند كه در اين كار مهم پى جويىكنند . اما خداوند متعال - چنانكه در فصل بعد خواهيد خواند - حجت خود را از گزند دشمنان و آسيب زمان حفظ كرد ، و همچنان نگاهدارى خواهد كرد تا مأموريت الهى خود را انجام دهد .
بارى ، علت شهادت آن حضرت را سمى مىدانند كه معتمد عباسى در غذا به آن حضرت خورانيد و بعد ، از كردار زشت خود پشيمان شد . بناچار اطباى مسيحى و يهودى كه در آن زمان كار طبابت را در بغداد و سامره به عهده داشتند ، به ويژه در مأموريتهايى كه توطئه قتل امام بزرگوارى مانند امام حسن عسكرى علیه السلام در ميان بود ، براى معالجه فرستاد . البته از اين دلسوزيهاى ظاهرى هدف ديگرى داشت ، و آن خشنود ساختن مردم و غافل نگهداشتن آنها از حقيقت ماجرا بود .
بعد از آگاه شدن شيعيان از خبر درگذشت جانگداز حضرت امام حسن عسكرى علیه السلام شهر سامره را غبار غم گرفت ، و از هر سوى صداى ناله و گريه برخاست . مردم آماده سوگوارى و تشييع جنازه آن حضرت شدند .
ماجراى جانشين بر حق امام عسكرى
ابوالاديان مىگويد : من خدمت حضرت امام حسن عسكرى علیه السلام مىكردم . نامههاىآن حضرت را به شهرها مىبردم . در مرض موت ، روزى من را طلب فرمود و چند امهاى نوشت به مدائن تا آنها را برسانم . سپس امام فرمود : پس از پانزده روز باز داخل سامره خواهى شد و صداى گريه و شيون از خانه من خواهى شنيد ، و در آن موقع مشغول غسل دادن من خواهند بود .
ابوالاديان به امام عرض مىكند : اى سيد من ، هرگاه اين واقعه دردناك روى دهد ، امامت با كيست ؟
فرمود : هر كه جواب نامه من را از تو طلب كند .
ابوالاديان مىگويد : دوباره پرسيدم علامت ديگرى به من بفرما . امام فرمود : هركه بر من نماز گزارد . ابوالاديان مىگويد : باز هم علامت ديگرى بگو تا بدانم .
امام مىگويد : هر كه بگويد كه در هميان چه چيز است او امام شماست .
ابوالاديان مىگويد : مهابت و شكوه امام باعث شد كه نتوانم چيز ديگرى بپرسم . رفتم و نامهها را رساندم و پس از پانزده روز برگشتم . وقتى به در خانه امام رسيدم صداى شيون و گريه از خانه امام بلند بود . داخل خانه امام ، جعفر كذاب برادر امام حسن عسكرى را ديدم كه نشسته ، و شيعيان به او تسليت مىدهند
و به امامت او تهنيت مىگويند . من از اين بابت بسيار تعجب كردم پيش رفتم و تعزيت و تهنيت گفتم . اما او جوابى نداد و هيچ سؤالى نكرد .
چون بدن مظهر امام را كفن كرده و آماده نماز گزاردن بود ، خادمى آمد و جعفر كذاب را دعوت كرد كه بر برادر خود نماز بخواند . چون جعفر به نماز
ايستاد ، طفلى گندمگون و پيچيده موى ، گشاده دندانى مانند پاره ماه بيرون آمد و رداى جعفر را كشيد و گفت : اى عمو پس بايست كه من به نماز سزاوارترم . رنگ جعفر دگرگون شد . عقب ايستاد . سپس آن طفل پيش آمد و بر پدر نماز گزارد و آن جناب را در پهلوى امام على النقى عليه السلام دفن كرد . سپس رو به من آورد و فرمود : جواب نامهها را كه با تو است تسليم كن . من جواب نامه را
به آن كودك دادم . پس ” حاجزوشا ” از جعفر پرسيد : اين كودك كه بود ، جعفر گفت : به خدا قسم من او را نمىشناسم و هرگز او را نديدهام .
در اين موقع ، عدهاى از شيعيان از شهر قم رسيدند ، چون از وفات امام علیه السلام با خبر شدند ، مردم به جعفر اشاره كردند . چند تن از آن مردم نزد جعفر رفتند و از او پرسيدند : بگو كه نامههايى كه داريم از چه جماعتى است و مالها چه مقدار است ؟ جعفر گفت : ببينيد مردم از من علم غيب مىخواهند ! در آن حال خادمى از جانب حضرت صاحب الامر ظاهر شد و از قول امام گفت : اى مردم قم با شما نامههايى است از فلان و فلان و هميانى ( كيسهاى ) كه در آن هزار اشرفى است كه در آن ده اشرفى است با روكش طلا .
شيعيانى كه از قم آمده بودند گفتند : هر كس تو را فرستاده است امام زمان است اين نامهها و هميان را به او تسليم كن .
جعفر كذاب نزد معتمد خليفه آمد و جريان واقعه را نقل كرد . معتمد گفت : برويد و در خانه امام حسن عسكرى علیه السلام جستجو كنيد و كودك را پيدا كنيد . رفتند
و از كودك اثرى نيافتند . ناچار ” صيقل ” كنيز حضرت امام عسكرى علیه السلام را گرفتند و مدتها تحت نظر داشتند به تصور اينكه او حامله است . ولى هرچه بيشتر جستند كمتر يافتند . خداوند آن كودك مبارك قدم را حفظ كرد و تا زمان ما نيز در كنف حمايت حق است و به ظاهر از نظرها پنهان مىباشد . درود خداى بزرگ بر او باد .
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط صدرارحامی در 1390/11/12 ساعت 12:25:03 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |