وقتي يک حکم شرعي باعث شهادت جواد الائمه(ع) شد

یکی از عوامل شهادت امام جواد عليه السلام را مى‏توان حضور قوى و کارآمد حضرت در صحنه‏ هاى علمى و برترى دانش آن حضرت برشمرد زيرا که‏ اين امر ناتوانى خليفه را در مقابل امام جواد عليه‌السلام که بسيارى ‏خلافت را حق آنان مى‏دانستند به نمايش مى‏گذاشت. و ضعف بنيه علمى‏ دانشمندان دربارى را هر چه بيشتر آشکار مى‏ساخت که از ميان ‏مباحثات متعدد حضرت يکى از آنها را برگزيده و نقل مى‏کنيم.


«زرقان‏» که با «ابن ابى داود» دوستى و صميميت داشت مى‏گويد يک روز ابن ابى داود از مجلس معتصم بازگشت، در حالى که به ‏شدت افسرده و غمگين بود علت را جويا شدم گفت: امروز آرزو کردم ‏که کاش بيست ‏سال پيش مرده بودم پرسيدم چرا؟ گفت: به خاطر آنچه ‏از ابوجعفر «امام جواد عليه السلام» در مجلس معتصم بر سرم آمد. گفتم:

جريان چه بود؟ گفت: شخصى به سرقت اعتراف کرد و از خليفه‏ «معتصم‏» خواست که با اجراى کيفر الهى او را پاک سازد. خليفه ‏همه فقها را گرد آورد و محمدابن على «حضرت جواد عليه السلام‏» را نيز فراخواند و از ما پرسيد دست دزد از کجا بايد قطع شود؟ من‏ گفتم: از مچ دست. گفت: دليل آن چيست؟ گفتم: چون منظور از دست‏ در آيه تيمم «فامسحوا بوجوهکم و ايديکم‏»،صورت و دست‌هايتان ‏را مسح کنيد» تا مچ دست است. گروهى از فقها در اين مطلب با من موافق بودند و مى‏گفتند: دست دزد بايد از مچ قطع شود ولى‏ گروهى ديگر گفتند: لازم است از آرنج قطع شود و چون معتصم دليل‏ آن را پرسيد گفتند: منظور از دست در آيه شريفه وضوء:

« فاغسلوا وجوهکم و ايديکم الى المرافق‏» صورت‌ها و دست‌هايتان ‏را تا آرنج ‏بشوييد. تا آرنج است. آنگاه معتصم رو به محمدبن ‏على امام جواد عليه السلام کرد و پرسيد: نظر شما در اين مساله چيست؟

گفت: اينها نظر دادند، مرا معاف بدار. معتصم اصرار کرد و قسم ‏داد که بايد نظرتان را بگوييد. محمدبن على عليه السلام گفت: چون قسم‏ دادى نظرم را مى‏گويم. اينها در اشتباه‏اند. زيرا فقط انگشتان ‏دزد بايد قطع شود و بقيه دست ‏بايد باقى بماند. معتصم گفت: به ‏چه دليل؟

گفت: زيرا رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: سجده بر هفت عضو بدن تحقق‏ مى‏پذيرد. بنابراين اگر دست دزد از مچ يا آرنج قطع شود دستى ‏براى او نمى‏ماند تا سجده نماز را به جا آورد و نيز خداى متعال ‏مى‏فرمايد: «و ان المساجدلله فلا تدعوا مع الله احدا» سجده‏گاه‌ها از آن خداست. پس هيچ کس را همراه با خدا مخوانيد. ابن‏ابى داود مى‏گويد: معتصم جواب محمدبن على را پسنديد دستور داد انگشتان دزد را قطع کنند و من همانجا آرزوى مرگ کردم. پس از سه روز ابن ابى داود به حضور معتصم مى‌رسد و مى‏گويد: به معتصم ‏گفتم خيرخواهى براى اميرالمومنين بر من واجب است و من در اين ‏جهت ‏سخنى مى‏گويم که مى‏دانم با آن به آتش جهنم مى‏افتم. معتصم ‏گفت آن سخن چيست؟ گفتم:

چگونه اميرالمومنين براى امرى از امور دينى که اتفاق افتاده ‏است ‏به خاطر گفته مردى که نيمى از مردم به امامت او معتقدند و ادعا مى‏کنند او از اميرالمومنين شايسته‏تر به مقام اوست، تمامى ‏سخنان آن علماء و فقها را رها کرده و به حکم آن مرد حکم کرد؟

پس رنگ معتصم تغيير کرد و متوجه هشدار من شد و گفت: خدا را در برابر اين خيرخواهيت ‏به تو پاداش نيک عطا کند و پس از آن بود که تصميم به شهادت امام عليه السلام گرفت.

  • 5 stars
    عبادی زاده
    نظر از: عبادی زاده
    1391/07/25 @ 01:19:17 ب.ظ

    عبادی زاده [عضو] 

    بسیار عالی است ان شاالله موفق باشید . منتظر دیدار شما از وبلاکمان هستیم .

نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.