دلنوشته:این فقط یک روایت تاریخی است ، شما زیاد به دل نگیر !(1)


تاریخ روایت کرده است وقتی علی دختردار شد ، پیامبر مسافرت بود . صبر کردند بیاید برای اسم گذاری . پیامبر که آمد فرمود : خدا اسم این دختر را گذاشت زینب به معنای زینت پدر یا درخت سایه گستر و خوشبو.
تاریخ روایت کرده پیامبر نه تنها حسن وحسین ، که همه فرزندان فاطمه را دوست داشت . صورت روی صورتشان میگذاشت . می بوسید . نوازش میکرد . همان پیامبری که میفرمود : ” دختر ریحانه است ” ؛ دختردخترش را که میدید غم نفهمی عرب جاهلی برایش سبک تر میشد . یا فاطمه و بچه هایش خانه ی پیامبر میهمان بودند یا پیامبر خانه آنها بود . نزدیک به هم ، هم خانه ، هم سفره ، هم غذا ، هم نماز.
تاریخ روایت کرده است آن خواب سخت زینب را که دیده بود : ” باد شدیدی می وزید . من به درخت بزرگی پناه بردم . باد درخت را از ریشه جابجا کرد . من به دو شاخه آن چنگ زدم شاخه ها هم کنده شدند . دو شاخه دیگر را گرفتم آن دو هم شکستند.”
و پیامبر زینب را آرام میکند . دست میکشد روی پیشانیش و عرق صورتش را پاک میکند . نفس نفس زدن زینب که تمام می شود دستهای کوچک او را میگیرد توی چشمانش نگاه میکند و میگوید : ” درخت تنومند من هستم دو شاخه اولی پدر و مادرت و دو شاخه بعدی برادرانت حسن و حسین هستند و تو یک یک آنها را از دست میدهی . زینب جان گریه نکن که وقت برای گریستن بسیار است .”
تاریخ روایت کرده زینب دید روز غدیر پدربزرگش دست بابا را بالا برد و به همه نشان داد که علی از گوشت و خون من است . تاریخ این را هم نقل کرده که اگر زن ها دست در تشت آب میگذاشتند و با علی بیعت میکردند ؛ فاطمه ، زینب ، ام کلثوم و دیگر محارم دست در دست علی گذاشتند و بیعت کردند.


تاریخ روایت کرده که زینب بیماری پدربزرگش یادش هست . نگویید دختر چهارساله درک نمیکند
. این دختر پوست و خون و گوشتش با احمد مخلوط است . نگویید یادش نیست بعد از رحلت پیامبر چه گذشت ؟! جای دختر توی خانه است . همه چیز را از نزدیک می بیند . از نزدیک لمس میکند . خوب یادش هست که مادر دستشان را گرفت و توی کوچه های مدینه ، در تک تک خانه ها را میزد برای بیعت با علی . زینب یادش هست بیت الاحزان را !
تاریخ روایت کرده که زینب دید پدرش را دست بسته میبرند مسجد . سخت بود برای همه غسل شبانه ، کفن شبانه ، دفن شبانه ، برای زینب هم .
تاریخ نقل کرده که زینب همه چیز را از مادرش یاد گرفت . سوختن را ، سیلی خوردن را ، چادر خاکی را ، گوشواره را ، …. زینب خطبه خوانی را هم از مادرش یاد گرفت .
توی مدینه زینب چهارساله ، شد فاطمه . فاطمه صغری .


خواهر حوا بهرامی

از مدرسه علمیه الزهرا المرضیه سلام الله علیها

 

 

  • نظر از: رحیمی
    1392/02/29 @ 04:52:42 ب.ظ

    رحیمی [عضو] 

    با سلام
    مطلب زیبا بود اما تیتر آن چندان مناسب نوشته نیست.
    سپاسگزارم

  • 5 stars
    صالحی
    نظر از: صالحی
    1392/02/24 @ 12:43:44 ب.ظ

    صالحی [عضو] 

    با سلام وعرض تسلیت به مناسبت شهادت حضرت امام علی النقی(علیه السلام)
    سرکار خانم بهرامی قلم شیوایی دارید .دل نوشته های زیبایی می نویسید موفق باشید ان شاءالله.

  • 5 stars
    رفیعی
    نظر از: رفیعی
    1392/02/24 @ 11:33:21 ق.ظ

    رفیعی [عضو] 

    سلام حلول ماه رجب برشما خوبان مبارک باد مطلب جالبی بود باز هم به ما سر بزنید

  • 3 stars
    زکریایی
    نظر از: زکریایی
    1392/02/24 @ 11:22:50 ق.ظ

    زکریایی [عضو] 

    کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود ….

  • 3 stars
    موحد
    نظر از: موحد
    1392/02/24 @ 11:19:33 ق.ظ

    موحد [بازدید کننده]

    خوب بود این مطلب را 15 رجب می گذاشتید

  • 3 stars
    نظر از: كوثر
    1392/02/24 @ 11:07:13 ق.ظ

    كوثر [عضو] 

    شهادت امام هادی علیه السلام را به شما تسلیت میگم . منتظر حضور شما در وبلاگمون هستیم .

  • جان نثاری
    نظر از: جان نثاری
    1392/02/24 @ 10:48:42 ق.ظ

    جان نثاری [عضو] 

    عالی نوشتی حوا خانم، لذت بردم از این قلم و سبک نوشتاری

  • 5 stars
    نظر از: معاونت فرهنگی
    1392/02/24 @ 10:41:23 ق.ظ

    معاونت فرهنگی [عضو] 

    سلام زیبا بود
    موفق باشید

  • حاتم
    نظر از: حاتم
    1392/02/24 @ 09:23:44 ق.ظ

    حاتم [عضو] 

    با سلام موفق باشید زیبا نوشته بودید.

  • ریحانه
    نظر از: ریحانه
    1392/02/24 @ 08:32:54 ق.ظ

    ریحانه [عضو] 

    فرا رسیدن ماه رجب ، ماه نیایش و روزهای بارش چشم های خاکیان

    بر شما آسمانیان مبارک باد و التماس دعا در لحظات قشنگ خلوتتان.

نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.