۱۳ سالههای امروز کجا و ۱۳ سالههای آن روزها کجا!!
پیوند: http://www.iqna.ir/fa/News/1415645
کانون خبرنگاران نبأ: جایی میخواندم که «به بچهها اسباب بازی جنگی هدیه ندهید»، فرزندانمان را از واقعیت دلخراش جنگ دور نگه میداریم و از سوی دیگر با اسباببازی جنگی آنها را سرگرم میکنیم، غافل از اینکه کودکان سالهای نه چندان دور این مرز و بوم جنگ را زندگی کردند.
به گزارش کانون خبرنگاران نبأ، نوجوان 13 ساله نسل من با بازیهای کانتر استریک، وار کرافت و کال آف دیوتی سرگرم جنگ با دشمن خیالی است، او جنگ را صرفا در بازیها و فیلمها دیده و صحنه نبرد واقعی را حتی در ذهنش نیز تصور نمیکند.
او قهرمان جنگهای خیالی است و پر از ادعا، ادعای قهرمانی در بازیهای یکطرفه، اما در خارج از این بازیها و در دنیای واقعی او دیگر نه تنها قهرمان نیست بلکه انسانیت خود را نیز گم میکند.
رسم امروز زمانه ما این شده؛ کودکان و نوجوانانی تربیت شدهاند که همه چیز را در خیال خود، فیلمها، اینترنت و بازیها جستجو میکنند.
پدر و مادر ادعایش این است که وقت زیادی برای تربیت فرزندان میگذراند اما در واقع برای اینکه به کارهای خود برسند و به دلیل اینکه دیگر وقتی برای تربیت کودکان خود ندارند، برای او بازیهای متنوع میخرند، او را با اینترنت در اتاقش تنها میگذارند و به جای اینکه او را در کارهای خود مشارکت داده و وارد زندگی واقعی کنند در زندگی مجازی رها کرده و از او ماشینی میسازند به امید اینکه شاید روزی زندگی خود از او مردی بار آورد، لایق و کاردان.
اما او در خارج از دنیای مجازی سرگردان، پوچ و بیهدف است، این 13 ساله امروز ماست.
جامعه پر شده از جامعهشناسان، روانپزشکان، مشاوران خانواده، مادران و پدران تحصیلکردهای که از تربیت فرزندان خود بازماندهاند، اما باز هم مشکلات خانوادگی بیداد میکند و نتیجه آن نسلی شده که میبینیم.
به راستی تربیت فرزندان ما به دست کیست، به دست ما یا به دست تکنولوژیهای پیشرفته، اطلاعات عمومی بچههای ما در چه سطحی است، او جستجوگر است یا برای به دست آوردن هر چیزی فقط یک دگمه جستجو را میزند.
نه شاید همه مشکلات بر گردن تکنولوژی نیست، مشکل از ماست که برای هیچ نوآوری برنامه نداریم، مشکل از خانوادههای ماست که مسخ شده خود و تربیت فرزندان خود را به دست هر رهاوردی میسپارند، چیزی که این روزها گم شده سبک زندگی صحیح در خانوادههاست، زمانی که پدر و مادر خود روش صحیح زندگی کردن را نمیداند چطور میتواند چگونه زندگی کردن را به فرزندان خود بیاموزد.
زمانی نه چندان دور در این خاک گوهرخیز جنگی رخ داد و 13 سالههای آن روزگار هر کدام برای پدران و مادران خود آموزگار زندگی شدند، آنها از دل خانوادههای ساده، بیآلایش و مادران و پدرانی رشد یافتند که شاید حتی سواد خواندن و نوشتن نیز نداشتند، اما قبول کنیم که آنها شاید با تمام بیسوادیشان در مقایسه با پدران و مادران این عصر در تربیت فرزندان خود و رسم زندگی بسیار متبحرتر بودند.
همه چیز را بر گردن تکنولوژی نیندازیم ما رسم زندگی را گم کردیم. سفرهها رنگین اما خالی از عاطفه و محبت خانوادههاست، نمیدانم شاید نان خشک و ماست و سفره باصفا و ساده آن روزها باعث پرورش مردان کوچکی شد تا غیرت و مردانگی ایران و ایرانی را در جهان طنینانداز کنند.
این مردان کوچک بر سر سفره بیآلایش همین خانوادهها رشد کردند و هنوز در اوج کودکی و سرمستی دوران خود بودند که جنگ رنگ زندگی همه را عوض کرد، چه شد که کودکان و نوجوانان این خاک هر کدام یک شبه مردانی، نه قهرمانانی شدند در میانه جنگی واقعی.
ما جنگ را با خون نوشتیم، خون 13 سالهها و 18 سالههایی که مادرانشان هنوز با چشمی پر از خون چشم به راه بازگشتشان هستند. فرزندانمان را از واقعیتهای دلخراش دور و اطراف مخصوصاً واقعیتهای جنگ، دور نگه میداریم و از سوی دیگر با اسباببازیهای جنگی سرگرمشان میکنیم. یاد نوجوانان آن دوران به خیر، نوجوانان 35 سال پیش که دغدغه خاک وطن آنها را تا پای جان کشاند.
نوجوانان نسل من اما سرگرم مدل تبلت و ماشین پدر دوستشان هستند و دغدغه فکریشان سفرهای دور دنیاست و مادرانشان نیز تأمینکننده غذای جسمی آنها هستند و روح فرزندشان را به دست پیشرفت تکنولوژی دادهاند.
محمد شاملو؛ نوجوانی از جنس آسمان
«شهید محمد شاملو»، کوچکترین شهید منطقه شهریار در محله عباسآباد این شهر دیده به جهان گشود و در همان منطقه نیز روزگار کودکی خود را گذراند و تا دوم راهنمایی به تحصیل خود ادامه داد. او از همان آغاز انقلاب با توجه به اینکه سن کمی داشت در بسیج محل نامنویسی کرد و از همان روزهای آغازین جنگ سودای شهادت را در سر میپروراند.
به دیدار خانواده شهید شاملو رفتم. علی شاملو، پدر شهید در مورد ویژگیهای فرزند شهیدش، میگوید: شیطنت و کنجکاوی جزء جدانشدنی صفات رفتاری محمد بود و برای کنترل این شیطنتها هر از گاهی او را به سر زمین کشاورزی میبردم، همچنین عمویش نیز گاهی اوقات برای رسیدگی به دامهایش از محمد کمک میگرفت.
وی ادامه میدهد: محمد تا پاسی از شب در مسجد و پایگاه بسیج حضور داشت با اینکه از زمانی که از مدرسه برمیگشت به سر زمین کشاورزی خودمان میآمد اما خستگی بر کنجکاویاش تأثیر نداشت و بیشتر مواقع برادرش برای آوردن او از پایگاه با مشقات زیادی روبرو بود و باید هر بار با ترفندی او را به منزل میآورد و بعد از آمدن نیز محمد در مورد کارهایی که انجام داده و مسئولیتهایی که به وی محول شده بود با شوق و ذوق صحبت میکرد.
این پدر شهید با برقی در نگاهش که نمایانگر یادآوری خاطرات شیرین حضور فرزنداش بود، بیان میکند: اینک دیگر آن شوق و ذوق را در میان کودکان و نوجوانان هم سن و سال محمد نمیبینیم؛ انگار تغییر در سبک زندگی باعث شده فرزندانمان با توجه به پیشرفتهایی که در جامعه شاهد آن هستیم از ذوق و شوق و هیجان آن زمان برخوردار نباشند و خود را با تکنولوژی سرگرم میکنند و خانوادهها نیز از آنها غافل هستند که باید تدبیری در این زمینه اندیشید.
علی شاملو با اشاره به روحیه جهادی فرزندش از خاطراتی که از وی در ذهنش باقی مانده بود، میگوید: از همان آغازین روزهای انقلاب، محمد به همراه برادرش در بیشتر تجمعها حضور داشت و برای رفتن به پایگاه بسیج شوق و اشتیاق فراوان از خود نشان میداد و در سال 60 به عضویت بسیج درآمد.
کجایند شورآفرینان عشق، علمدار مردان میدان عشق
پدر شهید با اشاره به اینکه سن کم شهید باعث نمیشد که از بار مسئولیت شانه خالی کند ادامه داد: بعد از عضویت در پایگاه بسیج مسجد «حبیب بن مظاهر» محلمان در تمام برنامههای فرهنگی مسجد و پایگاه شرکت میکرد بهطوری که برای آوردنش باید چندین مرتبه به مسجد مراجعت میکردیم.
وی با چشمی اشکآلود، ادامه میدهد: محمد با سن کمی که داشت هیچگاه از مسئولیتی که در کارهای خانه و کشاورزی داشت، شانه خالی نمیکرد و همین روحیه را نیز در مورد برنامههای فرهنگی و مذهبی مسجد و پایگاه بسیج داشت و به عینه شوق پرواز در چشمان معصومش دیده میشد.
بغض گلوی پدر شهید را پر کرده بود و سخنانش را قطع میکرد با این وجود از اشتیاق فرزندش از شرکت در برنامههای پایگاه بسیج میگفت.
برادر بزرگ شهید شاملو در ادامه لب گشود و گفت: در آن زمان من نیز پاسدار بودم و همیشه محمد همراه من به پایگاه بسیج محل میآمد و با سن و سال کمی که داشت با اشتیاق در تمام برنامههای بسیج شرکت داشت.
وی ادامه داد: محمد همیشه کمک حال خانواده بود و وقتی پدر برای کشاورزی به مزرعه میرفت در کنار او میماند. اخلاق و منش محمد طوری بود که همه جذب او میشدند و روحیهای آرام داشت و اخلاصش با توجه به هم سن و سالهایش مثالزدنی بود و با توجه به اینکه 13 سال داشت خود را در دفاع از ارزشهای انقلابی و اسلامی مسئول میدانست.
خواهر شهید محمد شاملو نیز یادی از برادر شهیدش میکند و میگوید: اولین بار که محمد برای رفتن به جبهه آماده شده بود، هیچکس از رفتنش خبر نداشت و وقتی که داشت از خانه خارج میشد با من روبرو شد، از او پرسیدم که «این موقع صبح کجا میروی» که گفت «برای رفتن به جبهه آماده شدهام» و از خانه خارج شد.
وی ادامه میدهد: ساعتی بعد از رفتن محمد، تحملم تمام شد و مطلب را با پدرم در میان گذاشتم و او نیز بعد از شنیدن موضوع عزیمت محمد به جبهه به سرعت به محل اعزام وی در کرج رفت و توانست محمد را به خانه بازگرداند.
خواهر شهید اضافه کرد: چندین بار محمد به همین صورت برای رفتن به جبهه اقدام کرد که هر بار پدر به دنبالش رفته و وی را باز میگرداند.
اشتیاقش برای رفتن به جبهه مثالزدنی بود
پدر شهید محمد شاملو حرف دخترش را قطع کرد و گفت: سومین مرتبهای که محمد برای رفتن به جبهه رفته بود برای بازگرداندنش به مقابل لانه جاسوسی که محل تجمع قبل از اعزامشان بود، رفتم. در مسیر بازگشت محمد بسیار بیتابی میکرد و وقتی به نزدیک خانه رسیدیم بغضش ترکید و به من گفت «چرا مرا از راهی که خداوند در مقابل پای من گذاشته بازمیگردانی»؛ محمد همین طور سخن میگفت و گریه میکرد.
وی ادامه داد: که مرتبه چهارم که محمد برای اعزام به جبهه اقدام کرده بود نتوانستیم جلوی رفتنش را بگیریم و زمان رفتنش اندکی قبل از شروع عملیات خیبر بود، آن زمان برای اینکه بدانم کجا اعزام شده است به کرج رفتم و آنجا بود که متوجه شدم برای اینکه به او اجازه دهند که به جبهه برود شناسنامه خود را دستکاری کرده است.
پدر شهید اضافه کرد: 40 روز بعد از رفتنش به جبهه در عملیات خیبر در طلائیه بهدلیل اصابت ترکش خمپارهای که به قلب عاشقش خورده بود در سن 13 سالگی به شهادت رسید و آخرین روز زندگی پر بارش چهارم اسفندماه سال 62 بود.
شهید محمد شاملو قبل از آخرین مرحله اعزام به جبهه به دوستانش محل دفن خود را پس از شهادت گفته بود و به گواه دوستانش وی از شهادتش در آخرین اعزام خبر داشت.
البته باید گفت که فرزندان امروز سرزمینم از نسل مردان غیور و پاکی هستند که با الگو قرار دادن پدرانشان همسو با پیشرفت علم و تکنولوژی و آگاهی بالای علمی، عرق ملی خود را حفظ میکنند و هرجا نامی از ایران باشد، پرچم سبز و سفید و سرخمان را افراشته نگه خواهند داشت.
کاش جنگ برای همیشه به پایان میرسید. خداوند از روح خود در کالبد آدم دمید و روح انسانها تکّهای از وجود خداست؛ همانطور که در آیه 29 سوره الحجر میفرماید «فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِینَ؛ پس وقتى آن را درست کردم و از روح خود در آن دمیدم پیش او به سجده درافتید». پس صفت رحمانیت و رحیمیت آدمها کجاست؟
هنوز هم با وجود اینکه قرنها از دوران منفوران تاریخ مقولها، هیتلرها و … گذشته و با وجود اینکه بیوقفه دم از حفظ حقوق بشر و صلح جهانی میزنیم باز هم شاهد پرپر شدن 13 سالهها هستیم.
یاد شعر قیصر امینپور افتادم که میگفت «شهیدی که بر خاک میخفت/ سر انگشت در خون خود میزد و مینوشت/ دو سه حرف بر سنگ/ «به امید پیروزی واقعی، نه در جنگ که بر جنگ». به امید صلح جهانی و روز بدون جنگ.
این است تفاوت 13 ساله امروز با 13 سالههای سالهای نه چندان دور این سرزمین.
*حمید تات
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط صدرارحامی در 1393/03/24 ساعت 10:34:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
1393/03/25 @ 10:31:26 ق.ظ
موسسه آموزش عالی حوزوی معصومیه (خواهران) [عضو]
سلام کاملا درست است قصور در خیلی از موارداز ما والدین است. ان شاالهه با تاسی به شهیدان بتوانیم فرزندانی قوی و غیور پرورش دهیم.
1393/03/24 @ 12:25:34 ب.ظ
میرزایی [عضو]
باسلام خدا قوت
مطلب جالبی بود . راست گفتین که رسم زندگی رو گم کردیم به قول شاعر ” مشکل ما خانه های بی خداست ” …. انشاا… خدا کمک کنه نسلی رو تربیت کنیم که شرمنده امام عصر ( عج ا.. ) نباشیم .
به وبلاگ جویبار هم سر بزنید . یاعلی .